نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

ماجراهای نورا خانومی

بله! تا دو سه هفته پیش قشنگ اسم خودت رو کامل تلفظ می کردی و می گفتی. نمی دونم چرا دو هفته است پس رفت کردی و به خودت می گی نوندا! ههههههههه حالا القصه که نوندا خانوم! شما یه هفته ای هست که 4 تا دندونهای نیشت هم نوکش زد بیرون و این یعنی که الان همه دندونهای شیریت دیگه دراومده... مسئله بعدی اینکه چند وقتیه وسایل روی کابینت و اوپن هم در امان نیستند. چون شما صندلیت (به قول خودت صنلی به تشدید نون!) رو می زاری و از صندلی می ری بالا تا به وسایل روی کابینت و اوپن دست بزنی. مخخخخصووصا به لپ تاپ که صندلی می زاری و آنچنان موس دست می گیری و شروع می کنی ضربه زدن به صفحه کلید و تایپ کردن که هرکی ندونه فکر می کنه جدی داری یه کاری می کنی! با اینکه استا...
2 مهر 1392

بازگشت مامان!!!!!

سلاااام به دختر قشنگممم گل ناز زندگی مامان بلهههههههه! بالاخره مامان تنبل شما دست از تنبلی کشید تا باز بنویسه. آخه دیگه واقعا داره حیفم می یاد اینقدر شیرینکاری می کنی از یادم بره. می خوام بنویسم تا یادم بمونه برای همیشه...   به عنوان اولین خبر... امروز ششمین روزی هست که من دیگه بهت شیر ندادم. یعنی از شیر گرفتمت! یادت باشه از این به بعد تو زندگیت تا آخر عمر دیگه هیچکس نیست از شیره جون خودش تغذیه ات کنه! حتی مامان! این مرحله از زندگیت هم تموم شد دخترکم... مثل همه مراحلی که تموم می شن اولش برات یه کم سخت بود و گریه می کردی. اما بعد دو روز دیگه گریه نکردی و الان حتی سراغی هم از می می نمی گیری... بله! اسم ما موجودات دوپا انسان است! ف...
2 مهر 1392

نورا مشهدی می شود!

شکوفه کوچیک مامان سلااام! دخترم بالاخره شما رو بردیم پیش امام رضا زیارت و شما هم مشهدی شدی! یادش بخیر پارسال تابستون وقتی تو دل مامان بودی رفته بودیم زیارت. چند تا لباس خوشگل هم از اونجا برای دخملم سوغاتی گرفتم. اما امسال خودت هم بودی و البته بازم لباس برای شما خریدیم! برای اولین بار هم هواپیما سوار شدی. فعلا غریبی هم که نمی کنی و روابط اجتماعیت خوبه! توی هواپیما و حرم و رستوران و هتل و خلاصه همه جا با همه با خنده هات دوست می شدی و همه کلی باهات بازی می کردن. توی حرم هم یه بار با یه دختر کوچولوی عرب دوست شده بودی! من که نمی فهمیدم چی می گه! ولی هی باهات بازی می کرد و می خواست هی تو رو از دست من بگیره که من می گفتم نه! نگیرش! ولی فکر کنم او...
3 مرداد 1392

دخترم!

سلام نورای مامان... قشنگ بانمک من... می دونی دخترم تا وقتی یک سالت نشده بود یه تقویم مخصوص داشتم که کارهایی که می کردی رو توی اون تقویم برات یادداشت می کردم تا بزرگ که شدی برات یادگاری بمونه. اما الان از یک سالگی رد شدی و برگه های اون تقویم هم تموم شده!! به ناچار من جایی ندارم تا کارهای شما رو یادداشت کنم. واسه همین می یام و اینجا برات می نویسم... نورای قشنگم الان دیگه کاملا می تونی راه بری و دیگه چهار دست پا نمی شی اصصصلا... حتی از موانع کوتاه هم بخوای رد بشی بازم ایستاده عبور می کنی. الان دیگه راحت می تونی از مبلها و تخت مامان و بابا بالا بری. پایین اومدن رو بلد نبودی که اونم خودم بهت یاد دادم که چطوری از پشت اول پاهاتو بزاری زمین و بع...
23 بهمن 1391

تولدت مبارک

بیمار خنده های توام بیشتر بخند... خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب...   اولین سالروز آمدنت به زمین مبارک...انسان کوچک خدا... دختر کوچک من... نورای عزیز ما پی نوشت: لحظه ارسال این پست، لحطه بدنیا آمدن توست... ...
19 دی 1391

من عاشقتر از پیشم!

سلام به دختر ناز و کوچیکم... مامان تنبلت بعد قرنی اومده اینجا رو به روز کنه. اونم به یک بهونه خوب و قشنگ.... پارسال این موقع مامان تو بیمارستان بستری شده بود و داشت درد می کشید تا تو بدنیا بیای... امروز روز تولد توست. روزی که اسم من مادر شد! من هم مادر شدم... با وجود تو، با بدنیا اومدن تو... اصلا باورم نمی شه نورای من! این یک سال مثل برق و باد گذشت... تو چقدر بزرگ شدی... اون دخترک کوچیکی که روزای اول حتی نمی تونست گردنش رو حرکت بده، وقتی شیر رو برمی گردوند شیر روی صورت و گردنت می رفت و حتی نمی تونستی هیچ حرکتی بکنی، اگر به پهلو نمی خوابوندمت ممکن بود شیر بپره تو گلوت و خدای نکرده بره تو راه تنفست، اون دختر کوچیک و ظریفی که وقتی دهنش رو...
19 دی 1391

چه خبرااا؟؟؟؟؟

سلام به گل کوچیک خونه ما، به دختر قشنگم دخترکم تو این مدت که ننوشتم کلیییی بزرگ شدی. مامانم دو روز در هفته می ره سر کار و شما پیش مامان بزرگ می مونی. خدا رو شکر که فعلا بهونه نمی گیری. واسه همین سرم شلوغتر شده... تو این مدت دو بار مریض شدی و تب کردی! خیلی بد بود خیلی. تا صبح مجبور شدم چند بار شیافت کنم تا تبت بیاد پایین تر. خیلی از تب بدم می یاد. اینقدر بی حال شده بودی. همش می افتادی این ور و اون و می خوابیدی! اصلا حال نداشتی مثه همیشه سرک بکشی این طرف و اون طرف و وروجک بازی دربیاری. چهار دست و پا که کامل حرکت می کنی، میز و دیوار و همه چیز رو هم می گیری و می ایستی. تازه الان بدون کمک هیچی هم می تونی بلند بشی و بایستی و 10 ثانیه ای هم ا...
9 آبان 1391

اولین تجربه آتلیه نورا!

شکوفه کوچیک مامان سلاااام امروز می خوام عکسهای آتلیه ات رو بگذارم اینجا. چند وقت پیش با هم رفتیم آتلیه سها و چند تا عکس قشنگ از دخمل گلم گرفتیم. آقای عکاس هم که آقای نهضتی بودند خیلی خوب و مهربون بودند و کلی با شما دوست شدند. ایشالا که هم برای ما و هم برای خودت یادگاری قشنگی باشه... البته یه شماره عکس رو اشتباهی سفارش دادیم! مجبور شدیم یه مرتبه دیگه سفارش داشته باشیم! اون عکسها هم که اومد اونا رو هم اینجا برات خواهم گذاشت. تمام عکسهات رو در ادامه مطلب گذاشتم.   ...
15 شهريور 1391