نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

دخترم!

سلام نورای مامان... قشنگ بانمک من... می دونی دخترم تا وقتی یک سالت نشده بود یه تقویم مخصوص داشتم که کارهایی که می کردی رو توی اون تقویم برات یادداشت می کردم تا بزرگ که شدی برات یادگاری بمونه. اما الان از یک سالگی رد شدی و برگه های اون تقویم هم تموم شده!! به ناچار من جایی ندارم تا کارهای شما رو یادداشت کنم. واسه همین می یام و اینجا برات می نویسم... نورای قشنگم الان دیگه کاملا می تونی راه بری و دیگه چهار دست پا نمی شی اصصصلا... حتی از موانع کوتاه هم بخوای رد بشی بازم ایستاده عبور می کنی. الان دیگه راحت می تونی از مبلها و تخت مامان و بابا بالا بری. پایین اومدن رو بلد نبودی که اونم خودم بهت یاد دادم که چطوری از پشت اول پاهاتو بزاری زمین و بع...
23 بهمن 1391

تولدت مبارک

بیمار خنده های توام بیشتر بخند... خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب...   اولین سالروز آمدنت به زمین مبارک...انسان کوچک خدا... دختر کوچک من... نورای عزیز ما پی نوشت: لحظه ارسال این پست، لحطه بدنیا آمدن توست... ...
19 دی 1391

من عاشقتر از پیشم!

سلام به دختر ناز و کوچیکم... مامان تنبلت بعد قرنی اومده اینجا رو به روز کنه. اونم به یک بهونه خوب و قشنگ.... پارسال این موقع مامان تو بیمارستان بستری شده بود و داشت درد می کشید تا تو بدنیا بیای... امروز روز تولد توست. روزی که اسم من مادر شد! من هم مادر شدم... با وجود تو، با بدنیا اومدن تو... اصلا باورم نمی شه نورای من! این یک سال مثل برق و باد گذشت... تو چقدر بزرگ شدی... اون دخترک کوچیکی که روزای اول حتی نمی تونست گردنش رو حرکت بده، وقتی شیر رو برمی گردوند شیر روی صورت و گردنت می رفت و حتی نمی تونستی هیچ حرکتی بکنی، اگر به پهلو نمی خوابوندمت ممکن بود شیر بپره تو گلوت و خدای نکرده بره تو راه تنفست، اون دختر کوچیک و ظریفی که وقتی دهنش رو...
19 دی 1391

چه خبرااا؟؟؟؟؟

سلام به گل کوچیک خونه ما، به دختر قشنگم دخترکم تو این مدت که ننوشتم کلیییی بزرگ شدی. مامانم دو روز در هفته می ره سر کار و شما پیش مامان بزرگ می مونی. خدا رو شکر که فعلا بهونه نمی گیری. واسه همین سرم شلوغتر شده... تو این مدت دو بار مریض شدی و تب کردی! خیلی بد بود خیلی. تا صبح مجبور شدم چند بار شیافت کنم تا تبت بیاد پایین تر. خیلی از تب بدم می یاد. اینقدر بی حال شده بودی. همش می افتادی این ور و اون و می خوابیدی! اصلا حال نداشتی مثه همیشه سرک بکشی این طرف و اون طرف و وروجک بازی دربیاری. چهار دست و پا که کامل حرکت می کنی، میز و دیوار و همه چیز رو هم می گیری و می ایستی. تازه الان بدون کمک هیچی هم می تونی بلند بشی و بایستی و 10 ثانیه ای هم ا...
9 آبان 1391

اولین تجربه آتلیه نورا!

شکوفه کوچیک مامان سلاااام امروز می خوام عکسهای آتلیه ات رو بگذارم اینجا. چند وقت پیش با هم رفتیم آتلیه سها و چند تا عکس قشنگ از دخمل گلم گرفتیم. آقای عکاس هم که آقای نهضتی بودند خیلی خوب و مهربون بودند و کلی با شما دوست شدند. ایشالا که هم برای ما و هم برای خودت یادگاری قشنگی باشه... البته یه شماره عکس رو اشتباهی سفارش دادیم! مجبور شدیم یه مرتبه دیگه سفارش داشته باشیم! اون عکسها هم که اومد اونا رو هم اینجا برات خواهم گذاشت. تمام عکسهات رو در ادامه مطلب گذاشتم.   ...
15 شهريور 1391

وروجک خانوم

میشه بگی شما اون زیر چکار داری خانوم خانومااا؟؟؟؟؟؟؟  توضیح: نمی دونم به چه علتی نورا به زیر همین یه دونه مبل!! (بقیه مبلها نه ها! همین یه دونه!) ارادت خاصی داره!!!!! اینجا داره خستگی در می کنه!!! وای بازم مامان منو این زیر پیدا کرد!!! حالا یه لبخند پیروزمندانه!!!! ...
25 مرداد 1391

خانه ما طعم آبنبات می دهد!!

سلام به هدیه خدا سلام به دختر قشنگ و نازم مامانی می دونم که خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم اما خودت بهتر می دونی که این کارم دلیل داره! وقتی تو شکمم بودی دلم می خواست زود بیای بیرون و تند تند برات می نوشتم. اما الان که اومدی بیرون و توی بغلم هستی دیگه وقتمو شما پر کردی. پیش خودتم! واسه همین به وبلاگت کمتر سر می زنم. حالا ایشالا که بهتر می شم !!! الان که اینا رو می نویسم دختر گلم شش ماهش پرشده و دقیقا شش ماه و 6 روزت هست. باورم نمی شه اینقدر زمان زود گذشته باشه نورا... لباسهات سری به سری برات کوچیک و کوچیکتر می شن و لباسهای جدید مجبوری تنت کنی... قدت از وقتی که بدنیا اومدی تا الان 19 سانتی متر و وزنت 4600 گرم زیاد شده... خیلی بزرگتر ش...
25 تير 1391
1