دختر خوب مامان
مامانی می خوام یه چیز رو بهت بگم تا اینجا هم ثبت بشه!
یک استیکر کوچیک روی دسکتاپ کامپیوتر نصب کردم که هر روز بهمون نشون می ده چند روز تا آمدن تو باقی مونده! الان داره بهم می گه که یازده روز مونده تا آمدن تو... البته همه اینها حدسه! آمدن تو ممکنه از یک روز تا 20 روز دیگه هم طول بکشه! خدا می دونه. ولی تا این دوران تموم نشده می خوام حتما یک چیزی رو بگم...
تو خیلی دخمل خوبی بودی مامانی. توی این 9 ماهه اصلا اذیتم نکردی. من تقریبا می شه گفت که شکر خدا (و واقعا هم هزاران مرتبه شکر خدا) هیچ مشکلی توی بارداریم نداشتم. روزهای اول ویار نداشتم و راحت بودم. بعدش هم تقریبا هیچ کدوم از عوارض بارداری مثل یبوست، درد معده، مشکل گوارش، استخوان درد، درد مفاصل، درد لگن، ورم، فشار بالا، قند بالا، خارش، سردرد، بی خوابی و بدخوابی، کمردرد، تکرر ادرار، لک بینی ... تقریبا هیچ کدوم رو یا تجربه نکردم و یا مقدارش خیلی کم بوده که اذیت نشدم. حتی حرکتهای تو هم هیچ وقت جوری نبود که بخواد ناراحتم کنه. تا همین روزهای آخر هم خدا رو شکر جوری بودم که تونستم همه کارهای خودم رو خودم انجام بدم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر کسی به خاطر بارداری من توی دردسر نیفتاده...
می دونی همیشه نارحت می شدم از اینکه بخوام به بارداری و این دوران به چشم دورانی که دست و پای آدم رو میبنده نگاه کنم. دلم می خواست به همه بگم که بابا حامله شدم! فلج که نشدم! آخه بعضیها به حاملگی واقعا به چشم فلج شدن که فقط باید بشینند و از جاشون تکون نخورند نگاه می کنند... البته دخترم بعضی مادرها واقعا دوران سختی رو می گذرونند و حق هم دارند که استراحت کنند. اما بعضی ها حتی اگر مشکلی هم نداشته باشند به این دوران کلا به چشم مشکل نگاه می کنند! دلم می خواد وقتی هم که بدنیا آمدی بتونم بگم که بابا بچه دار شدم! فلج که نشدم!! یعنی دوست ندارم به بچه داری هم به این چشم نگاه کنم که از همه زندگی و همه کارها و خوشی هام می افتم و دور می شم!
به هرحال تو برای من تا الان خیلی دختر بی آزاری بودی مامانی... اصلا حس می کنم حتی به این دنیا هم که بیای آزارت به یه مورچه هم نرسه! نمی دونم چرا... ولی این حس مادرانه من نسبت به توئه. البته هیچ بچه ای مادرش رو عمدا اذیت نمی کنه! می دونم. ولی خب برای تو حتی همین هم وجود نداشت... نتیجه اش این بود که من دوران بارداری خوبی داشتم و خوب استراحت کردم و کلا خوش گذشت! گذشته از شوخی برام خاطره خیلی خوبی بود. خاطره ای که اگر بخواد دوباره تکرار بشه از تکرارش مسلما ناراحت نمی شم!
شاید حتی دلم برای این دوران تنگ بشه... برای اینکه تو رو توی وجودم حس کنم... اما به هر حال این دوران هم باید می گذشت. مثل همه روزهای دیگه خدا... توام به زودی می آی و بزرگ می شی و روزهای نوزادی و کودکی تو هم می گذره... عمر من و تو، عمر ما ... می دونی! این زندگیه که داره می گذره...
امیدورام و دعا می کنم که از این به بعد هم به دنیا می آی سالم و سلامت باشی و خدا خودش نگهدارت باشه عزیزکم... یادت نره که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارم دخمل کوچولوی تو دلی من!