نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

نورا مشهدی می شود!

1392/5/3 2:56
نویسنده : مانيا
1,905 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه کوچیک مامان سلااام!

دخترم بالاخره شما رو بردیم پیش امام رضا زیارت و شما هم مشهدی شدی! یادش بخیر پارسال تابستون وقتی تو دل مامان بودی رفته بودیم زیارت. چند تا لباس خوشگل هم از اونجا برای دخملم سوغاتی گرفتم. اما امسال خودت هم بودی و البته بازم لباس برای شما خریدیم! برای اولین بار هم هواپیما سوار شدی. فعلا غریبی هم که نمی کنی و روابط اجتماعیت خوبه! توی هواپیما و حرم و رستوران و هتل و خلاصه همه جا با همه با خنده هات دوست می شدی و همه کلی باهات بازی می کردن. توی حرم هم یه بار با یه دختر کوچولوی عرب دوست شده بودی! من که نمی فهمیدم چی می گه! ولی هی باهات بازی می کرد و می خواست هی تو رو از دست من بگیره که من می گفتم نه! نگیرش! ولی فکر کنم اونم متوجه نمی شد من چی می گم!!! چند بار هم لپتو محکم کشید! تا آخر مجبور شدم از جایی که ایستاده بودم برم یه جای دیگه تا از دست این دوست شما که داشت منو کچل می کرد خلاص بشم!!

فقط تنها مسئله این بود که شما اصولا از شلوغی خوشت نمی یاد و توی حرم جاهای شلوغ که می رفتیم یه کم نق نق می فرمودین! کالسکه هم برده بودیم که باز نمی دونم چرا شما خوشت نمی اومد توی کالسکه باشی و هی نق می زدی که بیای بغل مامان یا بابااا... خلاصه که یااااور ما را استااااد نمودی اینقدر که مجبور بودیم بغلت کنیم!! ولی خب اصولا شما بلدی چطور با لبخند و ادا و اطوارهای شیرینت دلبری کنی!! البته راستشو بخوای یه مسئله دیگه هم بود!! و اینکه شما یه کمی وروجک شدی و می خوای همه چیز رو بگیری. مخصصصصوصا سر سفره غذا. توی رستوران که کلا همهش می خواستی بری روی میز و دست کنی توی غذا یا رومیزی رو بکشی یا قاشق رو برداری... وقتی هم ما نمی زاشتیم جیییییغ و جییییغ که بزارین من کارمو بکنم!!!! واسه همین تقریبا وعده غذایی نبود که ما با ارامش بشینیم و بخوریم!! من و بابا نوبتی می خوردیم!! بساطی داریم از دست حرفه ای شدن شما توی گرفتن چیزها و شکمو شدن....

 

ولی در کل خیلییییی خوش گذشت. با اینکه تا حالا هیچ وقت اینقدر هول هولکی و نصفه و نیمه زیارت نکرده بودم! ولی بازم خدا رو شکر که امام رضا طلبید بریم و مهمونش بشیم. ایشالا که بازم خدا عمر بده و بریم زیارت امام رضای مهربون...

اینم چند تا عکس از سفر:

در بغل بابایی در صحن جامع رضوی

توی کالسکه خوابت برده بود. اینجا صحن مسجد گوهرشاده:

توی رواق دار الحجة داری با برس و پیشبندت بازی می کنی:

دخترم مامانی و بابایی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارن....

پسندها (1)

نظرات (2)

مهسا
22 مرداد 91 1:20
سلام عزیزم زیارتتون قبول باشه. دختر نازتونو ببوسید من با اجازتون شما رو لینک کردم.
مهبا
22 مرداد 91 17:49
سلام به مشهدی نورای گللللللل گلاااااب قربون اون زبونت برم که بیرونه شیطونک! زیارتت قبول خوشگل خاله