دخترم!
سلام نورای مامان... قشنگ بانمک من...
می دونی دخترم تا وقتی یک سالت نشده بود یه تقویم مخصوص داشتم که کارهایی که می کردی رو توی اون تقویم برات یادداشت می کردم تا بزرگ که شدی برات یادگاری بمونه. اما الان از یک سالگی رد شدی و برگه های اون تقویم هم تموم شده!! به ناچار من جایی ندارم تا کارهای شما رو یادداشت کنم. واسه همین می یام و اینجا برات می نویسم...
نورای قشنگم الان دیگه کاملا می تونی راه بری و دیگه چهار دست پا نمی شی اصصصلا... حتی از موانع کوتاه هم بخوای رد بشی بازم ایستاده عبور می کنی. الان دیگه راحت می تونی از مبلها و تخت مامان و بابا بالا بری. پایین اومدن رو بلد نبودی که اونم خودم بهت یاد دادم که چطوری از پشت اول پاهاتو بزاری زمین و بعد بیای پایین. چون اولش همش می خواستی با سر بیایی پایین! البته کلا خیلی احتیاط کاری و ریسک نمی کنی! اون موقع ها هم تا می دیدی نمی تونی بیای پایین خودت ریسک نمی کردی که یه وقتی اوووف بشه دخملم! سر و صدا می کردی که من بایم و برت دارم از روی بلندی...
راستی برای اولین بار هم 27 دی ماه که گذشت موهات رو کوتاه کردیم! آخه خیلی فرفری و به هم ریخته شده بود... 28 دی هم که با دوست های همسن خودت و خاله ها که دوستای نی نی سایتی مامان هستن تولد دسته جمعی داشتیم که خیلیییییی خوش گذشت...
وااای نورا تازگی ها خیلییییی شیرین و بانمک شدی... اصلا مامان کنترل احساسش واسش سخت شده! چند تا عروسک داری که گذاشتم دم دست تا باهاشون بازی کنی. یکی اسکندره! یکی ملوسک! یکی هم قرمزی. اینا رو به اسم می شناسی. و این عروسکها نقش نخود سیاه رو بازی می کنن!! مثلا وقتی من تو اشپزخونه کار می کنم و می آی پیش من و آویزونم می شی که بغلت کنم، من اگه دستم بند باشه می گم نورا دخترم قرمزی کجاااااست؟؟؟؟! برو قرمزی بیار اینجا!! بعد تو یه لحظه می ری تو فکر، منو ول می کنی می ری دنبال قرمزی!!! بعد باز مثلا بعد چند دقیقه باز می یای سراغ من. من اینبار می گم مامانی اسکندر کوووووش؟؟؟! برو اسکندرو بیار اینجا پیش قرمزی تنها نباشه! بعد تو دوباره می ری تو فکر! بعد می ری دنبال اسکندر وای خیلیییی صحنه بامزه ایه...
نورا دو روز پیش رفته بودی جلوی میز تلویزیون، شدیداااااااا مشغول فضولی و به هم ریختن میز و بازی با سیم های پشتش! که البته واسه من دیگه عادیه چون کار همیشگیته منم تو آشپزخونه داشتم کار می کردم. صدات کردم گفتم نورااا مامان بیا اینجا کارت دارم. بعد تو قشنگگگگ خیلییی بامزه میزو ول کردی همونجوری تاتی تاتی اومدی پیشم. منم گفتم بیا بوس بده به مامان. بوست کردم و بعدش گفتم خب برو حالا بازی کن. بعدش باز تو رفتی سراغ ادامه کارت!!! وااااااااااااااااااااایییی یعنی اصن قند تو دلم آب می شه یاد این صحنه می افتم... برای اولین بار حس کردم دارم یه مامان واقعی می شم که دخترم حرفمو می فهمه. صداش می کنم که بیا کارت دارم! اونم می یاد... الهی من فدات شدم قلقله میرزای من..قلقلی من
به خاطر طرز راه رفتنت که هنوزم مثه پنگوئن به سمت چپ و راست خم می شی توی راه رفتن بهت می گم قلقله میرزا! جیگرررر مامان... الانم که اینا رو می نویسم تو خوابی. دلم برات تنگ شد به خدا!
چند تا چیز دیگه هم بنویسم. نورا عروسکات رو می زارم رو پات و می گم نورا قرمزی رو تکون بده لالا کنه. توام یه صدایی از خودت در می یاری مثلا لالاییه، بعد شروع می کنی به جای اینکه پاتو تکون بدی خودتو تکون می دی!!! یعنی کل هیکلت تکون می خوره جز پاهات
تا چادر سفید می ندازم رو سرم، فک می کنی می خوام نماز بخونم و می گی اللاااااا... منظورت الله اکبره. بعد یه مهر می زارم جلوت همونجوری ایستاده خم می شی، سرتو می زاری رو مهر!! یعنی جمع رکوع و سجده!! انعطاف بدنیت کشته منو! البته گاهی هم می شینی و سرت رو می گذاری روی مهر...
از شمردن خیلی خوشت می یاد. تازگیا بهت می گم نورا بگو یک دو سه چهار پنج! پشت سر هم و سریع می گم! تو هم می گی اِ دو سه چه پَ!!! البته همیشه هم اینجوری نمی گی خیلی وقتا هم اغلب سه رو جا می ندازی. چهار رو هم همین. ولی یک و دو و پنج رو بیشتر اوقات می گی. عدد مورد علاقه ات هم دو هستش! چون دو رو هم زیاد می گی. بعد از اینکه به قول شمردی می زنی زیر خنده!!! و خودتو می مالی به من، مثلا خجالت کشیدی! کلا هر وقت بهت می گم یه چیز رو تکرار کنی مخصوصا اگر اون کلمه تازه باشه هی خودتو می مالی به من و خجالت می کشی!! اینم یه مدلشه والا! بچه ام کم روئه کلا ههههههههههه
حرف که فعلا زیاده... حالا یه پست دیگه بعد می زارم برای گل گلی مامان...
دوستت دارم عاااااشقتمممم... اگه بدونی چقدرررررررر.... فک نکنم هیچ وقت بفهمی تا وقتی خودت مامان بشی