حرف اولم
به نام دوست... به نام خدای مهربون
بگذار از اینجا شروع کنم! من دیروز تازه واسه اولین بار حست کردم! شاید دوماهی باشه مهمان درون منی اما... دیروز که صدای قلب کوچیکتو شنیدم و بدنم به عرق سرد نشست و چشمام به اشک گرم... اونوقت بود که برای اولین بار با همه وجودم حس کردم بدنم و وجودم و روحم و قلبم میزبان یک میهمان عزیز و کوچک است...
تجربه خیلی قشنگی بود. نمی دونم دختری یا پسر تا بهت بگم ایشالا خودت این حس رو تجربه کنی...
مامان اینجا رو واسه تو و برای تو می نویسه. تا وقتی که بتونی بخونیش خیلی طول میکشه عزیز دلم... اما یادگاری می مونه...تا خدا چی بخواد...
ایشالا که تا الان خواسته تا آخرش هم بخواد و من تو خیلی خیلی زیاد بتونیم پیش هم باشیم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی