نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

مامان مسئولیتش زیاده!

1390/8/1 16:37
نویسنده : مانيا
970 بازدید
اشتراک گذاری

ای وای! دیدی باز چند تا چیز مهم رو یادم رفت بگم! مامانی حسابی دچار حافظه مه آلود شده!!!! این از عوارض بارداری در سه ماه آخر که فراموشکارتر شدم! البته بازم تو ناراحت نباش! تو که به دنیا بیای همه چیز مامان دوباره خوب می شه...

در مورد دو تا پست قبلی که نوشته بودم به لگنم داری فشار می یاری! یادته؟! خانوم دکترت هم گفتن که یک کم اومدی پایین. ولی گفتن احتمالا چون داری می چرخی در حالت افقی قرار گرفتی. به هر حال خیلی نگرانم نکرد و حتی نگفت کار خاصی بکنم! انگار که خیلی طبیعی بوده! الان هم که یه مدت گذشته دیگه اون دردها رو هم ندارم و دیگه احساس نمی کنم که به لگنم فشار می یاد...

راستی دو هفته پیش با بابایی و چند تا از دوستاش رفتیم ساوه پیش مامان جونی. بعدش هم باهم رفتیم گردش. خیلییی خیلی خیلی خوش گذشت. ناهار رو کنار یه رودخونه قشنگ خوردیم. فقط تنها مشکلش این بود که من مجبور بودم با شما یک کم از تپه و کوه بالا پایین برم!!! البته بابایی خیلی مراقبمون بود ها. بابایی از جلو اسکورتمون می کرد و عمه جونی هم از پشت سرمون. ولی خب بازم یک کوچولو نگران بودم که نکنه بخورم زمین و شما خدای نکرده بهت آسیب برسه.

می دونی مامانی، بارداری همه چیزش خوب و شیرینه. بودن با یه نی نی توی دل و حس کردن تکونهاش و اینکه یه وجود دیگه داره درونت رشد می کنه و یک زندگی از درون تو زاده می شه، یک انسان جدید، یک دنیای جدید (چون خدا گفته هر انسانی برای خودش یک دنیاست. تازه یک دنیای خیلی بزرگ. عالم اکبر) یک قصه نو، یک داستان تازه، یک شروع دوباره، یک سرنوشت متفاوت، یک ورق و صفحه سفید در دفتر خلقت خدا... و همه اینها داره در درون تو، تویی که مادر می شی، شکل می گیره . عالی ترین حس و زیباترین حس دنیاست که فقط یک زن و کسی که مادر می شه تجربه اش می کنه. و تو هم چون دختری، یک روزی همه اینها رو می فهمی و پا جای تموم حرفها و عشقهایی که من در حال تجربه کردنم، می گذاری و همه این لذت ها رو با بند بند وجودت حس می کنی. همه اینها لذت بخشه. فقط یه چیز! این بار مسئولیت! آخ این بار مسئولیت! خیلیییییی سنگینه! آدم تمام مدت عمیقا حس می کنه مسئولیت سلامتی یک انسان دیگه مستقیما به دوششه و فقط این خیلیییی سخته. توی سفر همش به خودم می گفتم اگر فقط خودم بودم چیزی نبود. فوقش دستم یا پام درد می گیره و زخم می شه. اما وقتی تو هم هستی همه چیز فرق می کنه. من مسئولم که با تمام وجودم از تو مراقبت کنم تا به خاطر بی مبالاتی و بی مسئولیتی من خدای نکرده خطری متوجهت نشه، به خاطر بی توجهی من آسیبی به خلقت زیبای خداوند و چرخه حیاتی که خدا ترسیمش کرده نرسه، که در اون صورت هیچ وقت خودم رو نمی بخشم عزیزکم، هیچ وقت...

مامانی فردا 30 هفته من تموم میشه. یعنی 10 هفته می مونه به پایان بارداری. برام دعا کن که این هفته ها هم با سلامتی بگذره و بتونم تو رو صحیح و سالم تحویل این کره خاکی و دست مهربون باباییت بدم. البته فکر نکنی استرسی از این بابت دارم ها! نه! تو رو سپردم دست خدا و از خودش خواستم که هر جور صلاح تو و منه برامون پیش بیاره و مطمئنم همینجور می شه. اما من تلاش خودم رو هم می کنم. به قول معروف از تو حرکت، از خدا برکت...

مامانی وبابایی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آسمونی ها
1 آبان 90 17:43
سلام دوست من لحظه زایمانت من و همسرم رو از دعای خیرت محروم نکن. مرسی