نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

برای مامانی دعا کن

1390/8/1 17:06
نویسنده : مانيا
1,067 بازدید
اشتراک گذاری

نورا خانوم... دختر عزیز و میوه دل مامان...

این روزها که می گذره مامان فکرش حسابی مشغوله. به خیلی چزها فکر می کنم. اما می تونم بگم که بیشترین فکرم در مورد شماست. بهت فکر می کنم، خیلی زیاد... بعضی وقتها فکرهای قشنگ. بعضی وقتها هم فکرهای ناجور سراغم می یان که سعی می کنم زودی از خودم دورشون کنم...

مثلا این شبها که می شینم و برات بافتنی می بافم همش به این فکر می کنم که یعنی من بالاخره تو رو می بینم؟ یعنی زنده می مونم که تو رو ببینم و در آغوشم بگیرم؟ برام یک رویاست.

همش فکر می کنم تو چه جوری هستی؟ شبیه منی یا شبیه بابایی؟ یا هیچ کدوم؟ آرومی؟ وروجکی؟ روحیاتت شبیه کدوممون می شه؟ البته شبیه هر کدوم از ما بشی من خوشحالم!!! چون هم روحیات بابایی رو خیلییییی دوست دارم هم مال خودم رو! حالا تو دلت نگی عجب مامان خودخواهی! نه. خودخواه نیستم. ولی با هم تعارف که نداریم عزیزکم! من همیشه خودم رو دوست داشت و اینجوری بودنم رو دوست داشتم! خودم همیشه بهترین دوست خودم بودم! من دنیای درونم رو خیلی دوست دارم و عقیده هم دارم تا خودت رو دوست نداشته باشی نمی تونی عشق واقعی رو به دیگری هم هدیه کنی. تا خودت رو دوست نداشته باشی چشمه عشق در درونت به جوشش نمی افته و فوران نمی کنه. کسی که اول از همه عشق رو نسبت به خودش حس کنه، دلش یک چشمه زاینده است که عشق رو خالصانه تقدیم همه می کنه و هیچ وقت هم این عشق به اتمام نمی رسه و از کسی عشق رو گدایی نمی کنه. قلبش بهش آرامش می ده و این آرامش هم به اطرافیانش منتقل می شه...

واسه همین دوست دارم تو هم خودت رو دوست داشته باشی. دوست دارم بهت یاد بدم که تو یک موجود دوست داشتنی هستی و لیاقت عشق رو داری و خدا همه انسانها رو همینطور خلق می کنه. زیبا و دوست داشتنی...

مامانی این روزها با خودم فکر می کنم که آیا من می تونم برای تو یک مادر خوب باشم؟ آیا می تونم وظیفه مادریم رو به بهترین نحو انجام بدم؟ آیا می تونم توی تربیت تو موثر عمل کنم؟ و هزار تا سوال دیگه که همش یه جورایی به تو مربوط می شه... اونوقته که دلم می گیره و از خدا کمک می خوام. از خدا می خوام که به من کمک کنه و توان بده تا از پس مسئولیتهایی که خدا برام تعیین کرده بر بیام. تابتونم پیش خدا و خودم و تو روسفید باشم...

هروقت می بینم شدید توی دلم تکون می خوری دستم رو می زارم روی شکمم، صلوات می فرستم و سوره والعصر رو می خونم و از خدا می خوام به تو و من هر دومون صبر بده و صبورمون کنه. چند روز دیگه هم چله یاسین خوندن روی انار هم تموم میشه. چهل روزی باید روی یک انار سوره یاسین می خوندم  بعدش انار رو می خوردم. اگر خدا کمک کنه بعدش یک چله دیگه رو شروع می کنم. این روزها باید روی یک به هم سوره یاسین بخونم و بخورم... مامانی من دارم سعی خودم رو می کنم. اما در نهایت ما دستمون به جایی به جز آستان مهربون خدا و دعا بند نیست.

اما هرچی باشه تو دختر ناز منی و مامان هر جوری هم که باشی عاشقته. من خیلی شدید روی تو حساس شدم. فکر می کنم بعد از بدنیا اومدنت طاقت نداشته باشم که کسی از گل نازکتر بهت بگه و بگه بالای چشمت ابروست!!! جدی می گم. توی این مورد خیلی حساس شدم. حاضرم هرچی فحش تو دنیا هست رو خودم بخورم اما کسی حق نداره به تو هیچی بگه... یعنی الان که فکرشو می کنم شاید این مورد تنها چیزی باشه که من حتی خاضرم به خاطرش تو روی مامان و بابای خودم هم بایستم چه برسه به بقیه!!! عجیبه ها! خیلی عجیبه. تا جای من نرسی نمی فهمی من چی می گم...

اون تو که واسه خودت نشستی و زیاد هم مامانو اذیت نمی کنی برای من هم دعا کن. خیلی برام دعا کن دخترک کوچولوی معصوم من...

مامانی و بابایی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آیهان جون
1 آبان 90 18:10
مامان گل، خیلی از این نگرانی ها تو دوره بارداری طبیعیه و بیشترمون تجربه ش میکنیم. باید توکلمون به خدای مهربون باشه، چون تا اون نخواد هیچ خیر و شری اتفاق نمیوفته. ان شاءالله که نی نی کوچولوتون سلامت و راحت به دنیا بیاد.
مامان ابوالفضل
1 آبان 90 19:20
سلام به مامانی و نورا جون عزیز واقعا قشنگ با دختر گلت صحبت می کنی امیدوارم این انتظار به سلامتی سر برسه و اون بافتنیه خوشگلی که براش می بافی و تنش کنی سوره والعصر واقعا بچه رو صبور می کنه ... در لحظات آسمانیت ما رو هم فراموش نکن