نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

دخملمی؟؟!!

راستی مامانی من فکر میکنم تو دخملی! چون میگن دختر روزیش زودتر از خودش می رسه. از همون وقتی که اومدی مهمون خونه دل من شدی، حتی اون وقتی که نمی دونستم وجود داری، روزیمون زیادتر شد! من به باباییت میگفتم خدا این روزی رو واسه ما نمیفرسه، واسه بچه ای می فرسته که احتمالا می خواد بهمون بده... نگو که اومده بودی، یواشکی و بی خبر... راستی عزیزکم اونجایی که هستی خوش میگذره؟؟ کاش ما آدمها توی دل مادرمون هم حافظه ای داشتیم که بعدا خاطراتش رو واسه مادرمون تعریف میکردیم... اونوقت میآمدی برام تعریف میکردی که اون روزی که خندیدم و گریه کردم و باهات حرف زدم و با بابایی درد و دل کردم و دست رو شکمم گذاشتم و برات آواز خوندم و رفتم سفر و رفتم مشهد و پیش دریا ...
9 خرداد 1390