نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

شناگر کوچولوی من!

راستی عسلک من خوندم تو کتابا که مامانا از 16 هفتگی به بعد دیگه کم کم تکونای نی نی شون رو حس میکنن! من امروز 16 هفته ام تموم شد. رفتم توی هفته 17 ام. زودی تکون بخوری مامانو زیاد معطل نگذاری هااا!!! البته اگه ورزشت مثل مامانت بد باشه، که فعلا فعلا ها باید انتظار بکشم! اما نه! مامانی شنا کردنش خوبه! توام که اون تو داری شنا میکنی! پس زودی تکون بخور که مامانی قند توی دلش آب بشه. خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارم میوه دلم...
1 مرداد 1390

داری بزرگ میشی

قشنگ مامانی و بابایی سلام... دخمل گلم/ پسمل نازم چطوره؟ توی دل مامان خوش میگذره؟؟ مامانی من دیگه الان تقریبا می تونم بفهمم تو دختری یا پسر! آخه یک هفته دیگه چهار ماهمون تموم می شه. یعنی اگه برم سونوگرافی معلوم میشه! اما نمی رم! یعنی 9 مرداد پیش خانوم دکتر کاشانی زاده نوبت دارم که منتظر می مونم خودش بهم بگه کی برم...راستی در مورد دکترت هیچی بهت نگفتم؟ اینقدر خانوم ماهیه که نگو. خیلی گله. خیلی به دلم نشست و ازش خوشم اومده.. یک کمی آروم شدم. جواب آزمایش غربالگریت هم خوب بود. خدا رو شکر. مطمئنم که به امید خدا یک نی نی ناز و سالم از هر جهت توی دلم نشسته و امید زندگی من و باباییش شده... راستی... من و بابایی داریم کم کم روی اسم شما فکر می ک...
1 مرداد 1390

عشقم تو دلم نشسته!

سلام عشق مامان... عسل مامان ...خوبی گلکم؟ مامانی من سه شنبه ی این هفته رفتم آزمایشگاه نیلو. تست خون غربالگری واسه سه ماهه اول دادم. فرداش هم رفتم سونو گرافی ان تی. نتیجه سونو رو هم بردم برای آزمایشگاه نیلو تا شنبه برم جوابو بگیرم. مامانی توام مثل من خوابالویی؟؟؟ توی سونو هیچی تکون نمی خوردی. خانم دکتر به من می گفت سرفه کن. اما تو بازم وول نمی زدی! تا اینکه خانم دکتر واسعی گفت برو بیرون یه قدم بزن یه چیز شیرین بخور. بعد از یک ربع تا بیست دقیقه دوباره برگرد. منم اینکارارو کردم و تو بعش دیگه تکون خوردی تا خانوم دکتر تونست تو رو خوب ببینه! راستی خوشگلم امروز دماغتو دیدم!!! یعنی صورت خوشگلت شکل گرفته؟ راستی از صفحه مونیتور فیلم هم گرفتم. ال...
9 تير 1390

گرما فعلا فقط مال ماست!

  سلام کوچولو... امروز شیش روز از تابستون گذشته. هوای تهران، گرم است. اما فکر کنم تو گرما را متوجه نمی شوی! مامانت مواظبت هست. من هم مواظب مامانت هستم. خدا هم مواظب همه ی ما هست. می بوسمت. پدرت
7 تير 1390

سیسمونی دخمل خاله!

سلام عشق مامان... عسل مامان... خوبی گل قشنگم؟ اون تو جات خوبه؟ باهات حرف میزنم صدامو می شنوی؟؟ وای مامانی بذار یه چیز بهت بگم. پریروز مامان بزرگت عصری بهم زنگ زد و گفت ما داریم می ریم واسه خاله کوچیکه ات سیسمونی بخریم. واسه دخمل خاله کوچولوت که زودتر از تو بدنیا می آد. گفتش که میان دنبالم منم باهاشون برم. رفتیم خرید سیسمونی... وای مامانی... اینقده وسایل دخمل خاله ات خوشگلهههه که نگو. از پریشب تا حالا دیونه شدم که بفهمم تو پسملی یا دخمل! تا قبلش خیلی عجله نداشتمااا... اما این وسایل نی نی... وای... خدا... اینقد ذوق کردم براشون که نگو... واسه دخمل خاله ات ست کالسکه و کریر و ساک و روروئک فیروزه ای خریدیم. خیلی خوشگلههه. وای مامانی لباساش ا...
4 تير 1390

بدون عنوان

راستی عشقم می خوام برای این وبلاگت یه آهنگ بگذارم... اما نمی دونم چی... تو چی دوست داری؟ ای کاش می دونستم! نمی دونم حتی سلیقه ات تو آهنگ گوش دادن مثل مامان می شه یا نه... فکر می کنم. یه چیز خوشگل می زارم، خب؟ خب! اینم بگم که مامان خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت داره.
28 خرداد 1390

آنچه نادیدنی ست...

این دنیا خیلی کوتاهه... عزیزکم یکی از دعاهام این شده که وقتی اومدی توی این دنیا و چشم باز کردی، خدا چشم دلت رو هم باز کنه که حقیقت رو در دنیا بفهمی و ببینی... مامان خیلی خیلی خیلی دوستت داره...
23 خرداد 1390

غصه نخور!

سلام گل قشنگم... ببخشید امروز خیلی اذیتت کردم. دلم گرفته بود و گریه کردم... البته همه اش به تو میگفتم که خوب باشی و آروم. آخه می دونی مامان می تونه! مامان می تونه از پس همه چی بربیاد. تو نباید غصه بخوری. اگه دلش هم بگیره خدا هست، کمکش میکنه. تنها نمی مونه. می دونی گلم! من و تو همیشه خدا رو داریم. واسه همین نباید غصه بخوریم. خدا دستش مرهم قلبه آدمه. خیلی هم دوستمون داره. مطمئنم همین الانش تو رو بیشتر از من دوست داره، مطمئنم. با اینکه من اینهمه عاشقتم. و ممکنه حتی منو دعوا کنه چرا تو رو اذیت میکنم... عزیزکم می آی تو این دنیا و میبینی چه خبرا تو این دنیا هست. ولی توی شلوغی و غوغا و همهمه ی این دنیا هیچ وقت اونی که تو رو به من داده رو فراموش...
23 خرداد 1390

تو دلمی!

سلام قشنگ مامان... می دونی که یکی دو روز دل مامانو به هول و ولا انداختی که نکنه یه چیزیت شده باشه؟؟ پنج شنبه وقتی از اسخر برگشتم مهمون داشتیم و برای غذا درست کردن ایستادم. خسته شدم. خودم فهمیدم. تو رو هم خسته کردم عزیزکم. همون شب بود که چند لکه خون دیدم... ترسیدم... خون در بارداری علامت خوبی نیست... اما فرداش جمعه بود و کاری نمی تونستم بکنم. این بود که فقط می تونستم استراحت کنم و منتظر باشم تا روز شنبه که ببینم دکترت چی میگه. وقتی رفتم پیش دکتر ترکستانی گفت چون تو خیلی کوچولویی و صدای قلبت با گوشی شنیده نمی شه باید بری سونوگرافی تا صدای قلب نی نی رو بشنوی و بفهمیم که سالمه یا نه... با اینکه دو هفته پیش رفته بودم سونوگرافی. خلاصه که اون ش...
23 خرداد 1390

حرف اولم

به نام دوست... به نام خدای مهربون بگذار از اینجا شروع کنم! من دیروز تازه واسه اولین بار حست کردم! شاید دوماهی باشه مهمان درون منی اما... دیروز که صدای قلب کوچیکتو شنیدم و بدنم به عرق سرد نشست و چشمام به اشک گرم... اونوقت بود که برای اولین بار با همه وجودم حس کردم بدنم و وجودم و روحم و قلبم میزبان یک میهمان عزیز و کوچک است... تجربه خیلی قشنگی بود. نمی دونم دختری یا پسر تا بهت بگم ایشالا خودت این حس رو تجربه کنی... مامان اینجا رو واسه تو و برای تو می نویسه. تا وقتی که بتونی بخونیش خیلی طول میکشه عزیز دلم... اما یادگاری می مونه...تا خدا چی بخواد... ایشالا که تا الان خواسته تا آخرش هم بخواد و من تو خیلی خیلی زیاد بتونیم پیش هم باشیم... ...
9 خرداد 1390