برای مامانی دعا کن
نورا خانوم... دختر عزیز و میوه دل مامان... این روزها که می گذره مامان فکرش حسابی مشغوله. به خیلی چزها فکر می کنم. اما می تونم بگم که بیشترین فکرم در مورد شماست. بهت فکر می کنم، خیلی زیاد... بعضی وقتها فکرهای قشنگ. بعضی وقتها هم فکرهای ناجور سراغم می یان که سعی می کنم زودی از خودم دورشون کنم... مثلا این شبها که می شینم و برات بافتنی می بافم همش به این فکر می کنم که یعنی من بالاخره تو رو می بینم؟ یعنی زنده می مونم که تو رو ببینم و در آغوشم بگیرم؟ برام یک رویاست. همش فکر می کنم تو چه جوری هستی؟ شبیه منی یا شبیه بابایی؟ یا هیچ کدوم؟ آرومی؟ وروجکی؟ روحیاتت شبیه کدوممون می شه؟ البته شبیه هر کدوم از ما بشی من خوشحالم!!! چون هم روحیات بابایی ر...
نویسنده :
مانيا
17:06